الأساتذة الأكارم،
كنت أبحث عن اسمي في الإنترنت فوجدت مقالات مكتوبة باللغة الفارسية على ما أظن، وأطلب مساعدة من لديه معرفة باللغة الفارسية أن يترجم لي العناوين فقط وإعطاء فكرة عامة عن مضمون الموضوع إن أمكن، شاكرا لكم مساعدتكم.
الموضوع الأول:
جنگ غيرمتعارف آمريكا - صهيونيسم عليه موجوديت ملت فلسطين
نويسندگان: عبدالوهاب المسيري - عمر نجيب - دكتر محمد اسحاق الريفي / منبع: مركز اطلاع رساني فلسطين ــ بخش اول
جنبش <پسا صهيونيسم>
يك نويسنده صهيونيستي بر اين باور است كه روند كاهش بينش سياسي ارتش اسرائيل تا زماني كه به برخي سئوالات محوري پاسخ داده نشود، همچنان باقي خواهد ماند. از مهمترين اين سئوالات عبارتند از: ارزش ملت يهود در چيست؟ يهوديان براي بشريت چه كاري ميتوانند انجام دهند؟ فايده مشاركت در منازعه يهوديان چيست؟ اين نويسنده پس از بررسيهاي طولاني مدت به اين نتيجه رسيد كه حتي تحصيلكردگان و روشنفكران اسرائيل نيز نسبت به كنه و ريشه آن چه كه آن را تاريخ يهودي خوانده است نا آگاهند و از دين يهودي بهرهاي نبردهاند، به طوري كه برخي از اسرائيليها خود را تنها يك انسان ميپندارند و از اين كه يهودي خطاب شوند دلتنگ و ناراحت ميگردند.
نويسنده همچنين بر اين باور است كه طي بيست سال گذشته و دوران پس از <اسلو> در سال 1993، ايدئولوژي صهيونيستي دچار نوعي سير قهقرايي شده است كه در اين ميان ظهور جنبش <پسا صهيونيسم> دليلي بر اين سير قهقرايي و نيز شكست طرح و ايدئولوژي صهيونيسم (اساس مشروعيت صهيونيسم) است. داعيان <پسا صهيونيسم> مقولات صهيونيستي را مورد بازنگري و انتقاد قرار داده و تلاش كردهاند كه قداست را از بخش يا كل مقدسات صهيونيستي بردارند. طرفداران <پسا صهيونيسم> برخي افكار و انديشههاي رايج نظير جمعآوري كليه يهوديان جهان در كشوري صهيونيستي، ماهيت نظامي جامعه اسرائيل و گرايش سلطه طلبانه آن و شعار <اول امنيت بعد..> و حتي <هولوكاست> را مورد انتقاد قرار دادند.
مورخان جديد از جمله <يسرائيل فنكلشتاين> رئيس آموزشگاه باستانشناسي دانشگاه <تل آويو> روايت صهيونيست ها از جنگ 1948، را مورد بازنگري قرار داده اند. <فنكلشتاين> در كتابش تحت عنوان The Bible Unearthed - كه در سال 2001، منتشر شد، - در نقد داستان ها تورات (اساس مشروعيت بخشي به صهيونيسم) مي گويد: در قرن بيستم پيش از ميلاد مسيح <اورشليم> عبارت از يك منطقه كوچك بود، به طوري كه تعداد روستاهاي آن كمتر از بيست روستا و كل جمعيت آن كمتر از ده هزار نفر و اغلب ساكنان اين منطقه چوپاناني بودند كه از مناطق ديگر آمده بودند. در بخشي ديگر از اين كتاب آمده است: به همين خاطر اين احتمال بسيار ضعيف است كه روستاي <اورشليم> و منطقه <يهودا> كه وراي آن قرار داشت و تقريبا خالي از سكنه بود، مركز امپراتوري بوده باشد كه مساحت آن از جنوب درياي سرخ تا شمال سوريه امتداد يافته است.
نويسنده كتاب در يكي از پژوهش هاي خود كه روزنامه <نيويورك تايمز> آن را منتشر كرد، مينويسد: به اعتقاد من هيچ دليل قانع كنندهاي مبني بر وجود سرزميني بزرگ و يكپارچه در قدس كه به مناطق بزرگ دنيا حكومت رانده وجود ندارد. قدسي كه ملك داود بود در گذشته روستايي فقير بيش نبود.
به نظر مي رسد كه اين تحقيق <فنكلشتاين> پاسخي غيرمستقيم به اصل <معبد و پادگان> باشد كه از سوي فرماندهان نظامي صهيونيست نظير <موشه دايان> و <ايگال يادين> براي يافتن آثار باستاني فلسطين مورد اهتمام بود. <يادين> در اين باره مي گويد: <آثار باستاني فلسطين را مي بايست به وسيله بيل در يك دست و تورات در دستي ديگر جستوجو كرد. <زئيف هرتزوگ> از مورخان جديد صهيونيستي به شمار ميآيد كه در پژوهشي اعلام كرد: داستانهاي تورات صحت ندارد و كنكاشهاي گسترده باستان شناسان در اسرائيل طي قرن گذشته ما را به نتايج نااميد كنندهاي رسانده است. همه چيز جعلي و ساختگي است و ما در كنكاشهاي خود هيچ چيزي كه با روايتهاي تورات سازگار باشد نيافتهايم. داستان پيامبران خدا ابراهيم، يعقوب و اسحاق در <سفر تكوين> افسانههايي بيش نيستند. ما هرگز وارد مصر نشديم و بنابراين از آن نيز خارج و در صحراي سينا آواره نگشتيم. همچنين ما با حمله نظامي و يورش وارد فلسطين نشديم. سرزمين داود و سليمان كه در تورات از آن به عنوان كشوري بزرگ ياد شده عبارت از يك منطقه قبيلهاي كوچك بود. وي در پايان لب به اعتراف ميگشايد: من به عنوان يك يهودي و يك دانشآموز مكتب تورات ميزان سرخوردگي يهوديان را در اثبات داستانهاي تاريخي تورات و كشف حقايق موجود آثار باستاني كاملا درك ميكنم.
<زئيف هرتزوگ> روزي به همراه من در يك برنامه تلويزيوني شركت كرد و هنگامي كه مجري برنامه از وي سئوال كرد: اگر داستانهاي تورات تنها يك افسانه است پس شما اينجا چه كار ميكنيد؟ پاسخ داد: <ما اينجاييم براي اين كه اينجاييم.> اين پاسخ شايد بدين معنا باشد كه وجود صهيونيستها در اسرائيل يك واقعيت است و نمي توان آن را تغيير كرد. اما <هرتزوگ> به هر حال با صهيونيسمي كه به افسانههاي تورات به عنوان يك منبع و سند شرعي تكيه ميكند مخالف است. غير از <هرتزوگ> عده زياد ديگري از مورخان اسرائيلي نظير مازار، تاخاي، اوسيشكين، امنون بن تور و غيره نيز با افسانههاي تورات مخالفند.
جامعه شناسان نقاد، وضعيت اقشار ستمديده جامعه اسرائيل (فلسطينيان، سياه پوستان، زنان و يهوديان عرب) را مورد بررسي قرار دادهاند و مورخان جديد با مشي رايج صهيونيستها مبتني بر جعل تاريخ و وقايع، براي تقويت ادعاهاي صهيونيستي به مخالفت برخاستند. آنان از صهيونيسم يك سيماي واقعي ترسيم كردند كه تا اندازهاي به روايت فلسطينيان درباره وقايع آن جنگ (1948) نزديك است؛ جنگي كه حاكي از تحقق مطامع و اهداف صهيونيستي و تبعيد و آواره كردن فلسطينيان است.
مورخان جديد معتقدند كه جهان عرب نه يك قدرت نظامي مخوف كه يك قدرت از هم پاشيده و ارتش آن ضعيف و ناتوان بود. بنابراين، همه اين امور باعث ميشود تا يهوديان در جنگ با اعراب ديگر قهرمان ناميده نشوند. مورخان جديد همچنين بر اين باورند كه اسرائيل رژيمي زورگو و سركش و مخالف صلح است.
در اينجا نكته حايز اهميت آن است كه موضع گيري مورخان جديد صهيونيستي مبهم است. آنان از سويي مدعياند كه صهيونيست هستند و از سوي ديگر در عبارتها و اظهارات خود الفاظ غيرصهيونيستي به كار مي برند. اين نكته در سخنان <باروخ كميرلنگ> كاملا واضح و آشكار است. خبرنگار روزنامه عبري زبان <هاآرتص> در روز 21 اكتبر 2006، از وي پرسيد: <شنيدهام كه تو به جريان پسا صهيونيسم وابستهاي و درباره تو حتي گفته شده كه ضدصهيونيسم هستي؟> وي در پاسخ گفت: من يك صهيونيست هستم؛ چرا كه در اسرائيل زندگي ميكنم و تعلق و وابستگي من نيز به تمدن عبري است. باروخ در ادامه مي گويد: با حكومت كنوني اسرائيل و تعريفات صهيونيسم و اقدامات آن كه شكل وحشيانهاي به خود گرفته است نيز مخالفم. <باروخ> از صهيونيسم تعريفي را ارائه ميدهد كه با تعاريف ارائه شده از آن كاملا مغاير است، به طوري كه در تعريف <باروخ> واژه صهيونيسم واژهاي نامفهوم است كه ميتوان آن را به هر چيز ديگري نيز اطلاق كرد.
كارشناسان معتقدند كه پيروان <پسا صهيونيسم> امروزه حتي در مراكز آكادميك و ادبي اسرائيل نيز در اقليت نيستند و دولت يهودي را مورد حمله قرار داده اند و هدف آنان حمله به موجوديت اسرائيل نيست بلكه حمله به اوضاع قانوني و سياسي و اخلاقي آن به عنوان يك حكومتي است كه مدعي حكومت بر ملت يهود ميباشد.
* جنگ تمام عيار صهيونيستي
در چنين شرايطي است كه رژيم صهيونيستي با همكاري تمامي دستگاههاي امنيتي و نظامي و با همكاري فعال همپيمانانش در ايالات متحده، جنگ تمام عياري را عليه ملت فلسطين آغاز كرده است كه اين جنگ تنها به داخل فلسطين محدود نميشود ؛ بلكه منطقه عربي، به ويژه كشورهاي همجوار سرزمين اشغال شده را كه شمار زيادي فلسطيني در آن زندگي ميكنند، نيز در برميگيرد.
جنگ صهيونيستي --- آمريكايي عليه ملت فلسطين تنها به شيوههاي جنگ كلاسيك كه قواعد و اصول آن از نظر جامعه بينالملل مشخص شده است، محدود نميشود؛ بلكه از اين دايره خارج شده و وارد عرصه مسائل غيرمتعارف و جنايتهاي ضدبشري ميگردد.
در هفتمين سال از دهه اول قرن بيست و يكم ما شاهد تشديد بيسابقه جنگ صهيونيستي - آمريكايي عليه ملت فلسطين هستيم، جنگي كه آغاز آن به وعده بالفور در خصوص تشكيل كشور يهودي در اراضي فلسطين باز ميگردد و دورههاي متفاوتي از نظر شدت و حدت داشته است.
آغاز فصل جديد جنگ تمام عيار آمريكايي - صهيونيستي عليه ملت فلسطين بعد از گذشت دوره كوتاهي از ترور ياسر عرفات، شيخ احمد ياسين و شهيد دكتر رنتيسي آغاز شد يعني در برههاي كه ملت فلسطين جنبش حماس را در جريان انتخابات دموكراتيك ژانويه 2006 براي زمامداري خود برگزيد.
دشمن بعد از آنكه ديد سياست تحريم و محاصره اقتصادي باعث فروپاشي دولت فلسطين و شورش مردم عليه دولت منتخبشان نشد، براي دخالت در امور داخلي فلسطين دست به دامان مزدوران، دستگاههاي اطلاعاتي و عرب نماها شد تا اينكه بتوانند آتش اختلافات و درگيري داخلي را بيافروزند و اين گونه بود كه درگيريهاي خونيني ميان گروه هاي فلسطيني فتح و حماس آغاز شد.
اما تلاشها براي جلوگيري از درگيريهاي داخلي از توافقنامه مكه آغاز شد و بعد از آن نيز دو جنبش اصلي فلسطين يعني فتح و حماس تكاپوي گستردهاي را براي تشكيل دولت وحدت ملي، صورت دادند.
در دوره بين پيروزي حماس در انتخابات مجلس قانونگذاري فلسطين تا تشديد محاصره غربي ها عليه فلسطينيها، اسرائيل در تابستان سال 2006 وارد يك ماجراجويي نظامي عليه لبنان شد به اميد اينكه با استفاده از راهكار قدرت نظام سياسي فلسطين را دستخوش تغيير سازد و بيش از نيم ميليون فلسطيني را در اردوگاه هاي اين كشور مورد تهديد قرار دهد و برگه فشار خوبي را عليه دولت فلسطين به دست آورد؛ ولي ماجراجويي صهيونيستها نتيجهاي عكس داد و ارتش صهيونيستي شكست خورد. در فلسطين و بعد از تشكيل دولت وحدت ملي، دسيسهچينيهاي تلآويو و واشنگتن عليه اين دولت آغاز شد و اين دو دولت با دادن پول و سلاح به آشوبطلبان از تمامي تلاش خود براي برهم زدن معادلات استفاده كردند. دشمنان با كمك دسيسهچينان طي مدت كوتاهي موفق شدند تا آتش فتنه و درگيري را در فلسطين برافروزند.
همزمان با درگيريهاي داخلي، نيروهاي صهيونيستي - آمريكايي از تمامي تلاش خود استفاده كردند تا اين بار تير خصومت را با قوت بيشتري به سمت حاميان خارجي انتفاضه و مقاومت فلسطين رها كنند. به دنبال اين مسئله، جنگ با حزبالله به مرحله تهديد به دخالت نظامي - بر اساس فصل هفتم منشور سازمان ملل - كشيده و در همين راستا، عمليات ترور و انفجار در لبنان آغاز شد و مقادير زيادي پول و سلاح به مخالفان حزبالله سپرده شد و بستر براي يك جنگ داخلي جديد فراهم گشت. پس از آن نيز درگيري طرابلس ميان گروه موسوم به فتح الاسلام با ارتش لبنان آغاز شد كه هدف دشمن از به راه انداختن اين درگيري، كشاندن گروههاي لبناني به ميدان درگيري مسلحانه و تحريك ملت لبنان عليه پناهندگان فلسطيني بود.
در همين راستا نيز ارتش صهيونيستي كه شكست مفتضحانهاي را در جنگ سي و سه روزه لبنان متحمل شده بود، خود را براي يك جنگ جديد آماده ميكند تا بتواند اندكي از شكست هاي موجود در كارنامه خود را پاك كند و چهره مخدوشش را بهبود بخشد.
طرح دشمن، طرحي كامل است و حملات ماه مه سال جاري اشغالگران قدس به نوار غزه و كرانه باختري و تهديدات سياستمداران تلآويو مبني بر ترور رهبران حماس و همچنين درخواست دولت صهيونيستي براي حضور نيروهاي بين المللي در مرز غزه و جلوگيري از انتقال سلاح از مصر به فلسطين چيزي نيست جز بخشي از معادله و دسيسهاي كه دشمنان براي ملت فلسطين چيدهاند.
* نقشه راه فلسطيني
اين در حالي است كه باور آمريكاييها و اروپاييها به ضرورت تسريع در عمليات كنكاش جهت يافتن راهكاري براي حل مسئله مناقشه اعراب و رژيم صهيونيستي كه يكي از مهم ترين موانع بر سر راه تشكيل خاورميانه آمريكايي نيز به شمار ميرود، هر روز بيشتر ميرود و اين اعتقاد در محافل صهيونيستي رشد پيدا ميكند كه فضاي بين المللي براي حل و فصل مسئله فلسطين آماده شده و كشورهاي [به اصطلاح] ميانه روي عربي تمايل فراواني براي چنين حل و فصل و سازشي دارند و از اين رو، روزهاي آتي شاهد دوره جديدي از تلاشها براي سازش و حل و فصل مسئله فلسطين خواهيم بود.
تمامي راهكارها و طرح هايي كه از سال 1993 ميلادي براي حل و فصل مسئله فلسطين ارائه شده است و شامل توافق نامههاي اسلو و نقشه راه نيز ميشود، هدف آن تشكيل يك دولت خودگردان فلسطيني بود كه وظيفه و ماموريتش منحصر به مديريت حيات شهروندان در زير حاكميت اشغالگران بود. مرحله اول طرحهاي يادشده شامل <توقف مقاومت> پيش از آغاز اجراي مراحل بعدي بود. ضمنا در طرحهاي يادشده هميشه بحث در مورد مسائل اصلي، محوري و اساسي به مراحل پاياني سپرده ميشد تا اينكه تعيين سرنوشت اين مسائل به مذاكراتي سپرده شود كه طرف فلسطيني، طرف ضعيفتر آن باشد.
مقصود از راهكاريهاي سازش و حل مسئله فلسطين كه تاكنون مطرح شده، همان است كه ملت فلسطين بايد دست از مقاومت بردارد و از هر گونه فاكتور مورد نياز براي قدرت و پايداري در مقابل اشغالگران بيبهره باشد تا آنكه زمان بحث در مورد مسائل سرنوشتسازي كه در واقع محور مسئله فلسطين و چكيده چالش با اشغالگران است، برسد و طرف فلسطيني در حالي وارد مذاكرات نهايي شود كه ديگر هيچ ابزاري براي اعمال فشار به طرف صهيونيستي ندارد و از اين رو، آرمان و مسئله فلسطين تضييع ميشود.
نكته شايان توجه آن است كه تمامي طرحهاي سازش و حل و فصل مسئله فلسطين كه تا كنون ارائه شده، اين شرط را در برابر دولت خودگرداني كه از راهگذار اين طرحها به روي كار ميآيد، گذاشته است كه بايد براي اثبات وابستگي كامل خود به رژيم اشغالگر قدس، مقاومت فلسطين را متوقف سازد و براي حفظ امنيت اين رژيم بكوشد؛ ضمنا بر اساس راهكارهاي ارائه شده در طرحهاي سازش، تشكيلات خودگردان بايد ثابت كند كه قدرت كامل براي كنترل مردم فلسطين را دارد و ميتواند آنها را به سمتي هدايت كند كه اشغالگران و جامعه بين الملل ميخواهند.
امروز ديگر، زيرپا گذاشتن توافق نامههايي كه ميان اشغالگران و سازمان آزاديبخش فلسطين به امضا رسيده، به عادتي براي دولت جعلي عبري بدل شده است. دولت مذكور هر بار به بهانه اينكه تشكيلات خودگردان قادر به اجراي تعهداتش و همچنين كنترل مردم فلسطين نيست، تعهدات خود را زير پا ميگذارد. دشمن صهيونيستي بسياري از اوقات - به منظور جلوگيري از مراحل بعدي طرحهاي سازش - با انجام حملات و يورشهاي مختلف و همچنين هجومهاي مستمر به شهرها و روستاهاي فلسطيني، باعث ايجاد تشنج و تنش ميشود.
امروز ديگر براي همگان ثابت شده است كه تا زمان تداوم و بقاي اشغالگري، متوقف ساختن مقاومت امري محال است. عقل اقتضا ميكند كه تمامي گروهها و احزاب فلسطيني در پي ارائه يك نقشه راه فلسطيني باشند كه خواست و اراده فلسطينيان را محقق ميسازد؛ نقشهاي كه در آن اكيدا با تن دادن به ديكتههاي جامعه بينالملل، نقشه راه آمريكا و ديگر طرحهاي سازش و حل و فصل مسئله فلسطين مخالفت شده است.
چيزي كه باعث اثبات درستي ديدگاه ما در اين زمينه ميشود، آن است كه دولت آمريكا و ديگر طرفهاي بينالمللي كه در كميته چهارجانبه حضور دارند، سعي ميكنند كه بعد از اعلام مبادي و اصول سازش در طي ششماه، وارد بحث در مورد جزئيات وضعيت نهايي و حل مسائل محوري شوند كه از آن جمله مسائل ميتوان به وضعيت قدس، پناهندگان، شهركسازي، امنيت، گذرگاهها و مرزها اشاره كرد و اين همان چيزي است كه روزنامه <جروزاليم پست> به نقل از افرايم سنيه، معاون وزيرجنگ رژيم صهيونيستي منتشر كرده است.
ضمناً مخالفت محمود عباس، رئيس تشكيلات خودگردان فلسطين با راهكار دولت موقت كه آن را در كنفرانسي مطبوعاتي و با حضور رايس در رام الله عنوان داشت، تنها همگام با مواضع بينالمللي و همسو با موضع رژيماشغالگر قدس صورت گرفت؛ البته بماند كه آقاي عباس تلاش كرد كه از اظهارات خود به منظور ثبت يك موضع مثبت و به دنبال آن، جلب عواطف ملت فلسطين و نشان دادن تصوير يك فرد حافظ منافع ملي از خود استفاده كند.
از اين رو، بر تمامي گروههاي فعال و شريف فلسطين واجب است كه - با تحكيم جبهه داخلي، تقويت همبستگي ملي، تاكيد بر اصول ملي، خودداري از چشمپوشي نسبت به حقوق ملي و تلاش براي تداوم مقاومت - خود را براي مقابله با دورههاي جديد تلاشها براي برقراري سازش و حذف مسئله فلسطين آماده كنند.
با وجود آنكه به قدرت رسيدن جنبش مقاومت اسلامي (حماس) ميتوانست، عامل قدرت و برگه فشاري در دست تشكيلات خودگردان براي بالابردن سقف مطالبات فلسطينيان و اعمال فشار به اشغالگران و جامعه بينالملل باشد؛ ولي تشكيلات خودگردان به دنبال حسابهاي تنگبينانه گروهي رفت و همسو با طرحهاي اشغالگران و جامعه بينالملل عمل كرد و به ايجاد شكاف ميان فلسطينيان، كماهميت كردن مسئله فلسطين و برافروختن آتش جنگ داخلي دست زد كه اين مسئله تا حد زيادي باعث ضعف فلسطينيان گشت.
تشكيلات خودگردان به اين حد هم بسنده نكرد، بلكه با همكاري جريان كودتاگري كه به گفته <هاني حسن> يك جريان صهيونيست زده ميباشد، در طرح حمله تبليغاتي آمريكاييها و صهيونيستها كه هدف از آن مخدوش ساختن چهره مقاومت ملت فلسطين و تشكيك و ترديد در اهدافش بود، شركت جست؛ ضمنا تشكيلات خودگردان با همكاري در جريان محاصره تحميلي عليه ملت و دولت فلسطين، نقش موثري را در كاستن از قدرت مبارزاتي مردم فلسطين و ايجاد بنبست در مسير برنامههاي اصلاحگرايانه داشت.
به نظر مي رسد كه <ابومازن> تنها يكي از كارمندان كميته چهارجانبه به شمار ميرود كه وظيفهاش تنها منحصر به تلاش براي وادار ساختن دولت فلسطين به تن دادن به شروط كميته چهارجانبه و خواستهاي جائرانهشان است. شايان ذكر است كه ابومازن نيز از هيچ تلاشي براي نابودي دولت منتخب فلسطين دريغ نكرد و اجازه نداد كه اين دولت به وظايف محولهاش جامه عمل بپوشاند. رئيس تشكيلات خودگردان [همچنين با اقدامات خود] تمامي فداكاريها، رنجها و روياهاي ملت فلسطين را بينتيجه گذارد و خواست آنان در مورد اصلاح وضعيت جامعه، پايان بخشيدن به اوضاع نابسامان امنيتي و مجازات فاسدان را ناديده انگاشت.
ملت فلسطين بايد يك نقشه راه فلسطيني جديد را طراحي و با استفاده از آن، يك موضع يكپارچه ملي اتخاذ كند كه حافظ حقوق و اصول ملي باشد. اولين مرحله در اين نقشه همان تشكيل دولت وحدت ملي براساس سند وفاق ملي است. از ديگر برنامههاي اين طرح بايد به وضع برنامهاي مبارزاتي اشاره كرد كه در راستاي مقابله با طرحهايي كه براي حذف مسئله فلسطين صورت ميگيرد، تنظيم ميشود. بعد از آن نوبت به مرحله بسيار مهمي ميرسد كه در آن بستر مناسبي فراهم آيد تا دولت فلسطين بتواند برنامههاي اصلاحي خود را به اجرا برساند، قانون و نظم را بر جامعه حكمفرما سازد، با نابسامانيهاي امنيتي مقابله كند و فاسدان را به مجازات اعمال ننگينشان برساند. تمامي اين اقدامات گامهاي كافي براي شكستن سد محاصره اقتصادي و تحكيم پايداري ملت در مقابل اشغالگران است.
و اگر اينگونه نباشد، طرف فلسطيني خود را در مطالبه حقوقش ناتوان مييابد و ثابت ميشود كه ملت از يك سوراخ نه دو بار، بلكه بارها گزيده ميشود.
--------------------
الموضوع الثاني:
جنگ غيرمتعارف آمريكا - صهيونيسم عليه موجوديت ملت فلسطين (2)
حذف حماس ؛ راهبرد رژيم صهيونيستي براي محو مقاومت فلسطين
نويسندگان: عبدالوهاب المسيري - عمر نجيب - دكتر محمد اسحاق الريفي
* حماس و بحران جامعه بين الملل
حوادث اسفبار كنوني كه فلسطين شاهد آن است، در چارچوب اجراي يك سناريوي خطرناك صورت ميگيرد كه هدف از آن پايان بخشيدن به مسئله فلسطين از طريق حذف جنبش مقاومت اسلامي <حماس> ميباشد ؛ به ويژه بعد از آنكه تمامي تلاشهاي دشمنان براي همسو ساختن اين جنبش با روند سازش به شكست انجاميد و حماس به مانعي جدي بر سر راه اجراي طرحهاي سازش مبدل شد.
به قدرت رسيدن حماس، يك تنگناي شديد براي اشغالگران صهيونيست و حاميان و سازمانهاي همگام و همسو با آنان بود ؛ به ويژه اينكه تنگناي مذكور - بعد از آنكه حماس با موفقيت تمام موانعي را كه در جهت منحرف ساختن اين جنبش به سمت باتلاق تسليم و چشم پوشي از آرمانها و حقوق ملي قرار داده شده بود، پشت سر گذاشت و فشارهاي محور شرارت و استكبار جهاني بر ملت فلسطين و دولت مبارز اين كشور بيفايده ماند - شدت و حدت بيشتري به خود گرفت.
آنچه به نام جامعه بينالملل ميشناسيم - كه البته در اصل پيماني است كه در خود دولتها، سازمانها، احزاب و ارگانهاي حامي پروژه صهيونيسم را جاي داده است - در حال حاضر با يك بحران انساني و اخلاقي در تعامل با حماس، ملت فلسطين و دولت مشروع و منتخب اين ملت روبهرو است. امروز جامعه ظالم بينالملل بدون در نظر گرفتن مشروعيت دولت منتخب فلسطين و همچنين پايگاه مردمي حماس؛ اين جنبش را در ميان دو گزينه مخير كرده است: تسليم يا حذف؟
نمود بحران انساني و اخلاقي كه جامعه بينالملل گرفتار آن شده است، را ميتوان در سوء استفاده جامعه بينالملل از رنج و محنتهاي ملت فلسطين يافت. جامعه بينالملل از اين مصيبتها به عنوان ابزاري براي اعمال فشار بر فلسطينيان و برافروختن آتش درگيري داخلي سود ميبرد. تنها چيزي كه براي جامعه بينالملل كه هيچ گاه حاضر به پذيرش حقوق مشروع ملت فلسطين و بازگرداندن اين حقوق به صاحبان اصلي اش نيستند ؛ حائز اهميت ميباشد، مديريت مناقشه اعراب و صهيونيستها است كه البته بايد به گونه اي باشد كه منافع پروژه صهيونيسم را تامين كند. امروز برنامه، طرحها و اقدامات زورگويانه جامعه بينالملل در راستاي يافتن راهكاري جهت معاف ساختن اشغالگران از تحمل بار وظايفي است كه در قبال سيطره بر حيات ميليونها فلسطيني تحت اشغال دارند. از اين رو، از همان آغاز انتفاضه اول كه يك بار سنگين بر دوش اشغالگران صهيونيست به شمار ميرفت، تمام توجه جامعه بينالملل بر ايجاد دولت خودگرداني بود كه بتواند منافع يهوديان و صهيونيستها را در اراضي اشغال شده تامين كند. كنترل فلسطينيان، به عنوان يكي از وظايف و ماموريتهايي بود كه جامعه بينالملل براي دولت خودگردان تعريف كرده بود ؛ البته به شرطي كه در زير سايه شوم اشغالگران باقي بمانند.
هور حماس به عنوان يك قدرت بزرگ و فعال در عرصه فلسطين و به عنوان طرفي مهم در معادله چالش ميان اعراب و رژيم صهيونيستي، به مانعي بر سر راه اجراي اهداف شوم اشغالگران قدس بدل شد و در نتيجه افزايش قدرت و نفوذ حماس در جامعه فلسطين و حمايت مردم از اين جنبش، تشكيلات خودگردان در انجام ماموريتي كه جامعه بينالملل به عهدهاش گذاشته بود و در سرلوحه آن نيز پايان بخشيدن به مقاومت قرار داشت، ناكام ماند.
ضمنا تلاشهاي جامعه بينالملل براي همسو كردن حماس با جريان سازش، تغيير منشور اين جنبش، تبديل آن به يك حزب سياسي ملتزم به قواعد بازي سياسي (كه البته تعيين اين قواعد نيز به عهده جامعه بينالملل بود) و وادار ساختن حماس به توقف مقاومت و پذيرش توافق نامههاي به امضا رسيده ميان ساف و رژيم صهيونيستي همگي به شكست انجاميد.
جنبش حماس بعد از پيروزي قاطع در انتخابات و قدرت يافتن، مخالفتش با دسيسههاي جامعه بينالمللي را اعلام كرد و در راستاي حفظ محبوبيت و مشروعيت ملي خود كوشيد و در اينجا بود كه آمريكا احساس كرد كه براي خروج از باتلاق عراق و همچنين موفقيت در اجراي استراتژي جديدش در منطقه، نياز به آرام كردن چالش ميان اعراب و اسرائيل دارد و از اينجا بود كه جامعه بينالملل براي دست يابي آمريكا به اين هدف، اجراي يك سناريوي خطرناك جديد را كه هدف از آن حذف حماس بود، آغاز كرد.
سناريوي حذف حماس متضمن يك سري برنامههايي بود كه اساس و پايه آن افكار و دستوراتي بود كه كارشناسان به اصطلاح <مبارزه با تروريسم> آنها را برنامهريزي كرده بودند. از جمله كارشناسان مذكور ميتوان به بروس هوفمن اشاره كرد كه در حال حاضر در سازمان صهيونيستي <راند> به عنوان مشاور در امور مبارزه با تروريسم فعاليت ميكند.
هر كسي كه حوادث امروز فلسطين را دنبال ميكند، كاملا به اين نتيجه ميرسد كه اجراي بخشهايي از طرح حذف حماس آغاز شده است كه نمود آن را ميتوان در حوادث ذيل يافت:
1- حمايت مالي، لجستيكي و تجهيز شبه نظاميان مخالف حماس، به ويژه آنهايي كه در زير چتر جنبش فتح مشغول فعاليت هستند تا اينكه شبهنظاميان مذكور بتوانند نفوذ خود در جامعه فلسطين و همچنين حاكميت شان بر نوار غزه و كرانه باختري را افزايش دهند. ضمنا برخي كشورهاي عربي حاشيه خليج فارس نيز مسئوليت پرداخت بخشي از هزينههاي مربوط به حمايتهاي مالي از شبه نظاميان را به عهده دارند.
2- شبه نظاميان، جامعه فلسطين را وارد باتلاق خشونت ميكنند تا اينكه فضايي آميخته از هرج و مرج بر اين كشور حاكم شود و در نتيجه آن، جنگ داخلي آغاز شود تا اينكه بستر براي اجراي بخشهاي ديگري از سناريوي حذف حماس كه تحقق آن جز با به راه انداختن آشوب و خشونت امكانپذير نميباشد، آماده شود.
3- از بين بردن مشروعيت رهبران حماس و اكتفا نكردن به مسئله بازداشت، قتل و يا تبعيد اين رهبران مبارز، دشمنان براي دستيابي به اين هدف، دست به تخريب و تجريح چهره آنان و همچنين تواناييهايشان ميزنند. اين نكته مسلم است كه رهبران جنبش از يك جايگاه بسيار مهمي برخوردارند كه ضامن بقاي جنبش است.
4- استفاده از هرج و مرج، نابساماني، اوضاع وخيم امنيتي و ناآرامي در جامعه براي ترور رهبران درجه دوم حماس تا اينكه جنبش مذكور قدرتش را براي كنترل افراد و دستگاههاي خود از دست دهد و به تبع آن، از توانايي ارتباط با نيروها و انجام عمليات محروم شود كه نتيجه اين امر در بلند مدت، كاهش توانايي حماس براي فعاليت ميباشد. به نظر ميرسد دولت آمريكا و سازمانهاي مطالعات سياسي و راهبردي كه به اين دولت براي تصميمگيريها مشورت ميدهند، بار ديگر نيز در حسابها و پيش بينيهاي خود دچار اشتباه شده اند. نابساماني يك سلاح دو لبه است و مطمئنا اين اوضاع وخيم امنيتي ميتواند به نابودي تشكيلات خودگردان بيانجامد ؛ به ويژه آنكه كفههاي ترازوي قدرت به سمت حماس سنگيني ميكند. از اين نكته نيز نبايد غافل بود كه مطمئناً اين نابسامانيها به كشورهاي همجوار نيز كشيده خواهد شد و تمامي منطقه خاورميانه را نيز در بر خواهد گرفت و به دنبال آن نيز يك سلسله جنگهاي پايان ناپذير داخلي آغاز خواهد شد كه به فروپاشي نظامهاي عربي همپيمان آمريكا كه از ضعف و نداشتن مشروعيت ملي رنج ميبرند، خواهد انجاميد ؛ به ويژه آنكه اگر ايالات متحده بخواهد ارتشهاي عربي را براي مقابله با حماس و پشتيباني از تشكيلات خودگردان بسيج كند ؛ اين امكان وجود دارد كه اين ارتشهاي عربي - به شيوههايي مختلف - در تشكيل دولت فلسطيني نقش داشته باشند. اگر ايالات متحده براي حمايت از تشكيلات خودگردان نيروهايش را گسيل دارد، خود را در باتلاقي جديد همچون باتلاق عراق خواهد يافت و چه بسا كه دخالت آمريكا به يك جنگ منطقهاي انجامد كه نتايج آن بر خلاف خواست ايالات متحده باشد. ضمنا اين نكته را نيز نبايد از ياد برد كه رژيم اشغالگر قدس بارها و بارها در هدف خود براي نابودي حماس و يا جلوگيري از افزايش قدرت و توان اين جنبش، شكست خورده است.
بحراني كه امروز جامعه بينالملل خود را گرفتار آن مييابد، از عدم تعلقش به انسانيت، جانبداري كاملش از اشغالگران و به رسميت نشناختن حقوق ملي فلسطينيان نشأت ميگيرد. جامعه بينالملل بايد درك كند كه همه راهها به قدرت يافتن و پيروزي حماس و همچنين بازگشت حقوق مشروع ملت فلسطين ختم ميشود. پس بر اين اساس، بايد راهي را انتخاب كند كه كمترين هزينه و زيان را برايش به دنبال داشته باشد.
* چشم انداز حل و فصل مسالمتآميز بحران
با وجود اين شرايط، خبري كه در پي ميآيد، اين ظن و گمان را ايجاد ميكند كه روند سازش بار ديگر در منطقه آغاز خواهد شد و اين در حالي است كه آمريكا به جنگ افروزيهاي خود در لبنان، فلسطين و عراق همچنان ادامه ميدهد. خبري كه پايگاه اينترنتي <المنار> آن را منتشر كرد، اين است كه عربستان هم اكنون با همكاري و اشراف برخي مقامات برجسته بين المللي طرحي را تهيه و تدوين كرده، مبني بر از سرگيري رايزنيهاي عربي و اسرائيلي در تمامي عرصهها و اين تحركات بلافاصله پس از پايان نشست سران عرب در رياض آغاز شد و طي آن عربستان تلاش كرد تا حمايت آمريكا از اين طرح را جلب و در اين زمينه با اين كشور همكاري لازم را انجام دهد. در بخشي ديگر از اين خبر آمده است كه ملك عبدالله پادشاه عربستان، پس از سفر اوايل بهار خود به آمريكا تلاش كرد تا پس از پايان اجلاس سران عرب حمايت كشورهاي عربي را نيز از اين طرح جلب كند و در اين ميان تصور ميكرد كه آتش بس موقت بين فلسطين و اسرائيل و نيز تشكيل دولت وحدت ملي، به رياض كمك خواهد كرد تا به منظور حل و فصل منازعه عربها و صهيونيستها طرحها و ايدههاي خود را به آمريكا و مجامع جهاني عرضه كند.
همچنين بر پايه اين خبر، آمريكا به خاطر پاره اي منافع ممكن است كه با طرح عربستان همكاري نمايد. يكي از اين منافع دستيابي به برنامهاي براي حل و فصل مساله عراق است كه واشنگتن را بسيار نگران كرده است. خبر در همينجا پايان مييابد، اما براي اين كه مصداقيت اين خبر را دريابيم، ميبايست تا حدودي تاريخ روند سازش در فلسطين را مورد بررسي قرار دهيم.
واقعيتهاي تاريخي نشان ميدهند كه روند سازش در فلسطين به قاعده اي بسيار مهم تكيه دارد و آن خارج ساختن عربها از گردونه منازعه با اسرائيل و تبديل كردن مساله فلسطين به يك مسأله صرفا فلسطيني است. اين قاعده هنگامي شكل گرفت كه دولتهاي عربي سازمان آزادي بخش فلسطين را به عنوان تنها نماينده قانوني ملت فلسطين پذيرفتند. عربها با شانه خالي كردن از وظايف خود در برابر مساله فلسطين، از اين قاعده حمايت و بر اساس اين اصل فعاليت كردند كه <ما با هر آن چه كه فلسطينيان با آن موافقند، موافقيم.> بر همين اساس است كه دولتهاي عربي دست به دست هم داده و بهطور گسترده در محاصره دولت منتخب فلسطين تحت رهبري جنبش مقاومت اسلامي حماس شركت كرده اند؛ جنبشي كه بر اساس برنامه مقاومت در انتخابات پارلماني اخير پيروز شد. عربها از اين ميترسيدند كه دولت منتخب فلسطين به آنان رو كرده و بگويد كه از گزينه مقاومت حمايت كنيد؛ چرا كه اين خواست فلسطينيان است. به رغم همه اينها، وقايع تاريخي نشان ميدهد كه طرح سازشي كه در 1991 در مادريد آغاز شد، تاكنون قادر به حل و فصل نهايي مساله فلسطين به ويژه در زمينه احقاق حقوق ملت و توسعه و آباداني فلسطين نگرديد. گذشته از اين، اشغالگري همچنان به قوه خود باقي ماند و پيمانهاي <اوسلو> و <وادي عربه> تنها به يك سري پيمانهاي نسبي و موقت تبديل شدند كه هرگز نتوانستند مانع از قيام مردمي از جمله انتفاضهالاقصي شوند. تحليل گران و كارشناسان سياسي در اين مساله كه مذاكرات غير علني اوسلو (از طريق ساماندهي به سازمان آزادي بخش فلسطين كه در بدترين وضعيت خود قرار داشت) با هدف پايان دادن به انتفاضه نخست فلسطين در سال 1987به وجود آمد تا مانع از گسترش بيداري اسلامي شود، هيچ اختلاف نظري با يكديگر ندارند، بيداري كه جنبش حماس سكان دار آن بود و با تمامي قوا از اين انتفاضه حمايت كرد و مجاهدان آن عمليات شهادت طلبانه بسياري را در عمق اراضي اشغالي به اجرا گذاشتند، به طوري كه موجب گرديد سؤالات جدي درباره موجوديت اسرائيل مطرح شود.
طرح <مادريد> از اين رو كه بر اصل سازشهاي موقت كه امنيت اسرائيل را تامين و آن را به كشورهاي عربي نزديك ميكند - بي آن كه هيچ يك از سياستهاي سلطه طلبانه خود را كنار بگذارد - نتوانست صلح را محقق سازد. بنابراين درست است كه گفته شود طرح مادريد از پايه و اساس، طرحي درست و كامل نبود. لذا ما ديديم كه روند سازش از همان آغاز تاكنون شاهد بحرانهاي مختلفي بوده است مانند بحران در رايزنيها و توقف آن كه به برخي عوامل از جمله تشكيل دولتهاي مختلف در اسرائيل بستگي دارد به ديگر سخن، هر دولتي بر اساس تعاريف خاص خود از سازش، فعاليت ميكرد.
همان گونه كه ملاحظه ميشود، اغلب مفاد اين توافقنامهها توسط اسرائيل به اجرا در نيامد و اگر هم يك سري از آن اجرا شد، به نفع سياستها و منافع اسرائيل بوده است. اما در زمينه مساله فلسطين، رهبران سازش هيچ گونه دستاورد استراتژيكي را محقق نساختند به عنوان مثال پيمان اسلو حتي اين قدرت را نداشت كه 120 هزار مهاجر از ميان 330 هزار نفر را به خانه و كاشانهشان باز گرداند. همچنين ناديده گرفتن اين توافقنامه از سوي اسرائيل منجر به از بين رفتن محبوبيت سركردگان و طرفداران سازش در ميان مردم شد و در اين ميان، كذب وعدههاي رهبران سازش مبني بر بهبود اوضاع معيشتي مردم و تبديل غزه به سنگاپور و ادامه جنايتهاي اشغالگران و يهودي كردن قدس و توسعه دامنه شهرك سازي در كرانه باختري به كاهش اين محبوبيت دامن زد. آمارها نشان ميدهند كه دامنه شهركسازي صهيونيستها در زمان پيمان اسلو به بالاترين حد خود در طول تاريخ رسيد. تمامي تلاشها و توطئههاي اسرائيل براي سركوب انتفاضه نقش بر آب شد و به عنوان آخرين گزينه مجبور شد تا ياسر عرفات رهبر تشكيلات خودگردان را پس از محاصرهاي طولاني مدت ترور كند. با مرگ عرفات، روند سازش رو به اتمام گذاشت و در مقابل فلسطينيان متحد و يكپارچه به ميادين رزم روي آوردند و وضعيت بهگونهاي رقم خورد كه آنان مساله قدس و بازگشت آوارگان به خانه و كاشانه شان و نيز تشكيل كشوري فلسطيني در مرزهاي 1967 را شروط اساسي خود در هر گونه اقدام سازش در آينده اعلام كردند.
آمريكا و رژيم صهيونيستي براي مهار انتفاضه لحظهاي آرام ننشستند و آمريكا تمامي تلاش خود براي فراهم كردن زمينه سازش و نه دستيابي به آن به كار گرفت و در اين زمينه، وعدههاي زيادي به فلسطينيان از جمله تشكيل يك كشور فلسطيني داد.
نتايجي را كه ما با مطالعه تاريخ سازش در فلسطين به دست ميآوريم، عبارتند از:
هدف كنفرانس مادريد و پس از آن پيمان اسلو، تحقق صلح مورد نظر نبود، بلكه هدف اصلي اين قبيل پيمانها، ذوب كردن ديوار يخي بود كه ميان اسرائيل و عربها فاصله انداخته بود به گونه اي كه افكار عمومي عربها به طرف سازش با اسرائيل سوق پيدا كند؛ چرا كه توطئههاي توسعه طلبانه اسرائيل در اراضي عربي و فلسطيني هنوز كامل نشده است.
توافقنامه اسلو براي توقف انتفاضه 1987شكل گرفت تا مبادا دامنه اين انتفاضه به ديگر كشورهاي عربي نيز سرايت كند و بدين ترتيب موجوديت رژيم صهيونيستي به خطر بيافتد.
كنفرانس مادريد براي چيدن ميوه جنگ دوم خليجفارس و نيز با هدف تفرقه افكني ميان فلسطينيان و تحميل كردن سازش هايي شكل گرفت كه در خدمت منافع آمريكا و رژيم صهيونيستي در منطقه است.
توافقنامه <اوسلو> پس از آن كه هيأت فلسطيني در مادريد در مقابل آن از خود مقاومت نشان داد، به شدت لطمه ديد و از اين رو بود كه صهيونيستها خيلي زود براي تشكيل تشكيلات خودگردان كه از خود هيچ استقلالي ندارد، اقدام كردند.
انتفاضهالاقصي تاريخ سازش را به دليل تلاشهاي بي وقفه آمريكا براي احياي روند صلح از طريق نمايندگان خود نظير <جرج تنت> و <آنتوني زيني> كه نتوانستند مانع از حمله <شارون> به كرانه باختري و محاصره و حمله به مقر عرفات شوند، به گور فرستاد.
عباس و <صائب عريقات> مذاكره كننده ارشد وي، يا با يكديگر اختلاف شديد داشتند و يا اين كه عقل ملت فلسطين را دستكم گرفتند. آنان از طرفي كه با تشكيل كشوري فلسطيني در مرزهاي موقت مخالفند در همان وقت با شروط كميته چهار جانبه مبني بر تشكيل دولتي فلسطيني در مرزهاي موقت و اجراي نقشه راه موافقند.
ورود حماس به عرصه قدرت، باعث بازگشت مجدد توازن سياسي و اجتماعي شد، چرا كه راهيابي اين جنبش بار ديگر جريان سازش گر فتح را كه به عقب نشسته بود، وارد ميدان كرد و بدين ترتيب جنگ ميان فلسطينيان و صهيونيستها به يك جنگ سياسي داخلي تبديل شد، بهطوري كه هر يك از جنبشهاي فتح و حماس براي حل منازعه فلسطين ديدگاه خاص خود را مطرح كردند و در اين ميان، حماس پس از پيروزي در انتخابات از طريق مطرح كردن ديدگاه خود در معيارها و ديدگاههاي عربي و بينالمللي يك انقلاب و دگرگوني ايجاد كرد و اين مهم از طريق امور زير انجام شد:
حماس به طرفهاي عربي و بين المللي به ويژه پس از نشان دادن انعطاف و واقع گرايي در برنامه اش نامههاي متعددي را ارسال كرد.
حماس هنگامي كه به دولت راه يافت، افراطيگرايي را كه پيش از اين درباره آن سخن ميگفتند، ارائه نكرد و ثابت كرد كه خواهان ارائه يك طرح اسلامي آزاديخواه و نه افراطيگرايي است.
حماس به همگان اعلام كرد كه يك جنبش وحدت طلب و مردمي است و نه جنبشي تك رو كه قصد كنار زدن ديگران را دارد و در اين ميان تاكيد شديد حماس بر مشاركت تمامي گروهها در كابينه خود گواه بر اين مدعاست. حماس براي تحقق اين مشاركت حتي خواستار تمديد زمان تشكيل دولت وحدت ملي شده است. نگرش حماس نسبت به سازش كاملا متفاوت با نگرش سازمان آزادي بخش فلسطين است و اين نگرش نشأت گرفته از امور زير است:
پيشنهاد آتش بس طولاني مدت و قانوني به جاي به رسميت شناختن رژيم صهيونيستي و در اين زمينه هيأتي بلند پايه از حماس توانست با ارائه اين پيشنهاد به اتحاديه اروپا، موافقت آنان را جلب كند.
حماس از طريق پيمان مكه توانست اين نگرش را تثبيت كند؛ چرا كه پيمان مكه به اندازه وحدتي كه در مواضع فلسطينيان ايجاد كرد به همان ميزان در را به روي هر گونه برنامه سياسي رژيم صهيونيستي و آمريكايي بست و به جاي آن، درهاي برنامههاي فلسطيني را گشود.
آن چه كه به نگرش حماس نسبت به طرح سازش عمق ميبخشد، شكست طرح سازش سازمان آزادي بخش فلسطين در گذشته است؛ طرحي كه اهداف و آرمانهاي مطلوب و مورد نظر را هرگز نتوانست محقق كند و نيز نتوانست به منازعه صهيونيستها و عربها پايان دهد.
اشتباه راهبردي طرح سازش اين بود كه از پايين ترين سطح امتيازدهيها آغاز شد و نه از بالاترين سطح آن. به عبارت ديگر، طرح سازش از نقطه به رسميت شناختن رژيم صهيونيستي در اراضي اشغالي 48 آغاز گرديد و با مذاكره بر سر بخش هايي از اراضي اشغالي 67 موافقت كرد. توضيح بيشتر اين كه اين طرح از نقطه درخواست براي اجراي قطعنامه تقسيم اراضي كه سرانجام به زمان تشكيل كشوري مستقل در مرزهاي 67 ميلادي به پايتختي قدس نايل آييم، آغاز نشد.
ما در دام تاكيد بر حق موجوديت اسرائيل و نيز ضرورت به رسميت شناختن اسرائيل گرفتار آمديم و در اين ميان حق وجودي خود را در سرزمين مادريمان و حق خود در تشكيل كشوري مستقل --- كه تمامي قطعنامههاي بينالمللي نيز به آن صحه گذاشتهاند فراموش كردهايم. در واقع آن چه كه مد نظر اسرائيل است تسليم شدن كامل فلسطينيان است، نه سازش. فلسطينيان در اسلو نه در مقابل تشكيل كشوري مستقل كه در مقابل برخي امور دور از دسترس و غير قابل تحقق امتيازات استراتژيك زيادي دادند. پس از گذشت يك و نيم دهه از شكست طرح سازش، تاكنون هيچ يك از روِياهاي فلسطينيان محقق نگرديده است و عامل اصلي اين مساله نيز صهيونيستها هستند. اكنون روند جديد سازش در سايه دولت وحدت ملي، به پايداري موضع فلسطينيان و حمايت كشورهاي عربي از آنان بستگي دارد.
المفضلات