Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2968

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2968
ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

آخـــر الـــمـــشـــاركــــات

+ الرد على الموضوع
النتائج 1 إلى 8 من 8

الموضوع: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

  1. #1
    عـضــو الصورة الرمزية غريب رضا
    تاريخ التسجيل
    05/09/2009
    العمر
    45
    المشاركات
    178
    معدل تقييم المستوى
    15

    افتراضي ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    تستطيع أن ترى الصورة بحجمها الطبيعي بعد الضغط عليها

    قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في سماحة السيد حسن نصر الله
    ***
    و دخلت الحَضْرَةَ وحدي
    لا أدري ما سرُّ الضوء الطالع في عيني
    كشمسِ تنبع من أرضِ لسماء
    لم أُبصر في عمري شمساً بعمامة
    ما بالي أشعر أني أدخل غارَ حِراء
    والشمس تخفَّت خلف غمامة
    وأنا لا أدري هل أتقدم نحو الشمس
    أم الشمس السمراء بدت تتقدم نحوي باستحياء
    ونظرت لذاك الفارس وهو يشد لثامه
    فتكثف بعض ضباب الرهبة فوق زجاج الرؤية
    حتى غير من شكل الأشياء
    لكن حضور السيد يضفي الصفو على الأجواء
    ونظرت له
    فوجدت الوقت يعود الى الماضي
    لأراهُ كتلميذٍ لا يرفع إصبعه إلا كي يبهر أستاذاَ
    ويفوقَ بمنطقهِ الزملاء
    و يمر الوقت ... فيكبر حتى أبصره
    كالشاعر لم يجهر بقصائدِ حب أو بهجاء
    ويمر الوقتُ لأبصره رجلاً يخفي العضلات
    فلا يتشاجر إلا من أجل الضعفاء
    ويمر الوقت لأبصره في هذي اللحظة كالأسد الجبار
    ولكن يُهدي الحب الى الأشبال كنورٍ في الظلماء
    يعلو فوق الهاماتِ ولكن من دون استعلاء
    فنويت الشعر و لكن
    دَخَلَتْ في الحَضْرَةَ بعض ثعابين الصحراء
    قالوا من دون حياء
    فلنقم حد الحرابة ... ذاك شتام الصحابة
    ففزعتُ
    ففزعت كما طفلٍ يتعرف معنى الموت
    بدون مقدمة بوفاة جميع ذويه
    ونظرت الى السيد
    فإذا بذراع السيد قد ألقت بعصا
    فإذا هي تلقف ما يأفكون
    فصرخت
    لا يقدر فرعونٌ أن يحيى دون الساحل
    كي يعطيه العون
    فأجاب صراخي صوت
    لا يقدر سحار أن يحيى أيضاً من دون الفرعون
    وبدأت بشعر
    يا صانع النصر المبين
    يا من نصرت المسلمين
    فأجاب السيد وهو يُحلِّق بين الغبطة و الحلمِ
    لا ترفع أصناماً
    كي لا تضطر بيوم أن تهدمها
    فوجدت لساني قد ثُبت في حلقي بالأوتاد
    لكن أكملت لحون الشعر
    يا صانع النصر المؤزَّر
    يا أيها الأسد المزمجر
    فوجدت السيد يكمل سيل تدفقه
    ويقول :
    لم يخترع العدل القهر
    لم يخترع الشعر المتنبي
    لم يخترع الإظلامَ الليلُ
    ولا الإصباح بمخترعٍ للنور
    لم يخترع السكين القتل ولا الأحجار الدور
    لم يخترع الإنسان العنف
    وكذلك ليس صلاح الدين بمخترعٍ للنصر
    فوجدت لساني في حلقي قد ثبت بالأوتاد
    لكن جمعت قِوايَ وقلت
    ماذا في قومك غير الناس
    ماذا غيرت بهم
    فتبسم يضحك ثم أجاب
    أبني
    أبني الكرمة ينضج ما فيها من أعناب في موسمه
    حتى لو لم يقطف أحد ذاك العنقود
    ورحيق الزهرة موجودٌ فيها
    حتى لو لم يتقدم نحلٌ في الوقت المحدود
    واللؤلؤ في المحار بعمق البحر
    وإن لم يغطس غواصٌ كي يظفر بالمقصود
    و المعدن في أعماق الأرض
    إذا لم يُستخرج يبقى فيها مثل الكنز المفقود
    لم نفعل شيئاً يا ولدي
    غير التأكيدِ على أمرٍ موجود
    الثأر له عمرٌ
    الثأر له أطوارٌ ليست تخضع للناسوت
    قد كان الثأر بيومٍ طفلاً يحبو من فوق التابوت
    وبيومٍ آخرَ شب وصار مراهق أرعن
    يفتل شعر شواربه ويلوح بالنبوت
    واليوم الثأر غدا رجلاً يتكلم بالمسكوت
    وينفس عن ظلمٍ مكبوت
    الثأر بأرضي يا ولدي
    لا يهرم رغم العمر وليس يموت
    فسألت
    لماذا يُهزم جيش في أرضي
    أقوى من جيشك يا نسل الأحباب
    فأجاب تذكر أن كثيراً ممن
    ماتوا غرقى كانوا سباحين
    وتذكر أن كثيراً من جبناء الأرض
    تراهم مفتولي العضلات وجبارين
    فسألت
    لماذا أنت الصامت تفعل دون كثير كلام
    فأجاب بأن روائح حقل زهور أضعف من كوم الأفنان
    فسألت بصوت القلب هل هم أذكى منا
    فأجاب بأن ذكاء الخصم تجلى في إخفاء غبائه
    و سألت
    ما سر تفوق جندك يا من لست من العسكر
    فأجاب
    من كان شجاعاً يشحذ سيفه
    من كان جباناً دوماً يعنى بالدرع
    من كان حكيماً ينهض بالإثنين
    فجمعت جيوش استفهاماتي ثم نطقت وقلت
    قل لي بالله عليك إذاَ
    ماذا في تلك الحرب فعلت
    فأجاب
    بعون الله و قوته أوقفنا بندول الذل
    الأمة خاضت معركةً تمتد على الأعوام
    كما السرطان تحكم فيها ساعة رمل
    وبعون الله قلبنا الساعة
    فابدأ بحساب الباقي من عمر الأعداء
    فابدأ بحساب الباقي من عمر الأعداء
    ***
    فنهضت أقبل رأس إِمامِ العِزَّة في زمن الخذلان
    فأبى أن أفعل
    ثم تحول صبحاً يأخذني بضياء من أحضان
    وقبيل خروجي
    لاحتني رؤيا
    تتراقص كالأغصان
    أنا ما جلست سوى طيفٍ لشهيد
    لأحبة بيت رسول الأمة لان
    وعلى الأعداء حديد
    فرجعت أهرول ... أهتف ... أصرخ في كل الآذان
    بشرت نصر الله بالنصر اقترب
    وأذقت أعداء الجنوب من العجب
    بوركت يا نسل الحسين
    قصائدي ترنو إليك
    وبحر أبياتي اضطرب
    عجزت صواريخ اليهود و لؤمها
    عن أن تمسك رغم أطنان الغضب
    وبنو العمومة حقدهم متربصٌ
    فاحذر بربك من صواريخ العرب
    إحذر بربك من صواريخ العرب
    إحذر بربك من صواريخ العرب

    ***************************************



    شاعر: عبدالرحمن یوسف قرضاوی

    مترجم: حميدرضا غريب‌رضا



    به محضرش وارد شدم

    راز نور طلوع کننده در دیده ام را نمی‌دانستم

    چون خورشیدی بود که از زمین به آسمان می جوشید

    در طول عمرم، خورشید را با «عمامه» ندیده بودم

    مرا چه می شود، احساس می‌کنم درون غار حرا شده‌ام

    و خورشید پشت ابر پنهان شده است

    نمی دانم، من به سوی خورشید حرکت می‌کردم

    یا خورشید، با حیا به سمت من می‌آمد؟!

    به آن تک سوار رشید نگریستم که نقابش را محکم می‌کرد

    ترسی مه گونه بر روی شیشه نگاه، لایه بسته بود

    به اندازه‌اي که چهره اشیا را دگرگون می کرد

    ولی حضور «سید» به فضا، صفا می‌بخشيد

    به او نگریستم

    زمان به عقب برگشت

    تا او را چون دانش آموزی ببینم...

    هر وقت انگشت را بالا می برد، معلم مبهوت می‌شد

    و با منطق کلامش از تمامی همشاگردی‌ها پیشی می‌گرفت

    و زمان می‌گذشت... او بزرگ می شد تا خوب ببینمش

    مانند شاعری که قصیده‌های عشق و هجو را آشکار نمی‌کند...

    زمان می گذشت تا او را مردی ببینم که عضلات قدرتمندش را پنهان می‌كند

    به همین دلیل هم فقط به سود مستضعفان ستیزه می‌کند...

    و زمان می گذشت... تا امروز که او را چون شیري غرشگر می ببینم

    او است که چون نور در میان تاریکی‌ها

    عشق را به شیربچه‌ها هدیه می‌کند

    از همه برتر بود، بدون اینکه برتری جویی کند...

    قصد داشتم شعر بخوانم ولی

    تعدادی روباه صحرایی داخل شدند و

    با بی‌حیایی تمام گفتند:

    باید حد محارب را بر او جاری کنیم

    او به صحابه ناسزا می‌گوید!!

    بر خود لرزیدم

    مانند کودکی که معنای مرگ را می‌شناخت ترسیدم

    مانند کودکی که بدون مقدمه، مرگ تمامی نزدیکانش را به چشم دیده است...

    به سید نگریستم

    عصایی در دست داشت

    رهایش کرد

    و عصا تمام فریب‌هایشان را بلعید

    فریاد زدم:

    فرعون نمی تواند بدون ساحران یاریگرش، زندگی کند

    ندایی فریادم را پاسخ داد:

    ساحران هم نمی توانند بدون فرعون زنده بمانند

    شعرم را شروع کردم:

    ای خالق پیروزی آشکار

    ای یاریگر مسلمانان

    سید در حالی که میان غبطه و رؤیاهایم پرواز می‌کرد

    پاسخ داد:

    بت تراشی نکن

    تا مجبور نباشی، روزی ویرانش کنی!

    زبانم به گلویم میخ شده بود

    ولی آوای شعرم را کامل کردم

    ای خالق پیروزی

    آفرینندۀ پیروزی یاری شده از سوی خدا

    ای شیر غرشگر!

    سید جوشش کلامش را ادامه داد و گفت:

    عدالت، ظلم نمی‌آفریند

    و شعر، «متنبّی» نمی‌سازد

    با تاریک کردن فضا، شب به وجود نمی‌آید

    و صبح كردن، نور را نمی‌آفریند

    چاقو قتل را به وجود نیاورده و سنگها خانه را نساخته اند

    انسان نیز خشونت را نیافرید

    صلاح الدین هم مخترع پیروزی نیست

    زبانم به گلویم میخ شده بود

    ولی توانم را جمع کردم و گفتم:

    در قوم تو غیر از مردم، چه کسانی هستند؟

    چه تحولی برایشان به وجود آوردی؟

    با تبسّم خنده‌ای کرد و گفت:

    فرزندم، فرزندم...

    تاک، در فصل خود، انگور خواهد داد

    حتی اگر هیچ کس این انگور را نچیند

    شهد در شکوفه هست

    حتی اگر مدتي زنبور به سراغش نیاید

    در ژرفای دریا، در صدف گوهر هست

    هر چند غواص برای رسیدن به مقصود، غور نکند

    معدن در اعماق زمین هست

    و اگر استخراج نشود چون گنج گم شده ای، باقی می‌ماند

    پسرم، کاری نکرده‌ایم

    جز تأکید بر حقیقت موجود

    انتقام عمری دارد

    شکل‌هایی دارد که در چارچوب ناسوت نمی‌گنجد

    روزی انتقام، کودکی بود که از بالای تابوت بیرون جست

    بعدها رشد کرد و نوجوانی رعنا شد

    موی صورت را می پیچاند، یعنی: بزرگ شده ام!

    و امروز، مرد رشیدی شده

    از اموری سخن می گوید که دیگران درباره‌اش ساکت مانده‌اند

    ظلم خفه کننده را از بين مي‌برد

    فرزندم... انتقام در سرزمین من

    با وجود گذشت عمر، پیر نمی‌شود و نمی‌میرد

    پرسیدم:

    چرا در کشور من، ارتشی قدرتمندتر از سپاهت، شکست خورد؟

    پاسخ داد:

    یادت باشد بسیاری غرق شدگان، شناگر بوده اند

    و بسیاری از ترسوهای زمین، عضلاتی پیچیده دارند و ستمگرند

    پرسیدم:

    چرا سکوت می کنی؟ و بدون این‌که زیاد حرف بزنی، کار می‌کنی؟

    پاسخ داد: عطر مزرعه شكوفه‌ها، از پشته هيزم‌ لطيف‌تر است

    با صدای قلب از او پرسیدم: آیا آنها از ما باهوشترند؟

    پاسخ داد: باهوشی دشمن در پنهان کردن نادانی اش است

    پرسیدم:

    تو نظامی نیستی، راز پیروزی لشکریانت چیست؟

    پاسخ داد:

    آن که شجاع است شمشیر تیز می‌کند

    کسی زره به همراه دارد كه همیشه مي‌ترسد

    ولی انسان حکیم هر دو را بر می دارد

    تمامی پرسش هایم را جمع کردم، به سخن درآمدم و گفتم:

    تو را به خدا بگو:

    در این جنگ چه اتفاقی افتاد؟

    پاسخ داد:

    به یاری و توان خدا، پاندول ذلت را متوقف کردیم

    امت اسلامی به معرکه ای وارد شده که سالها به طول می انجامد

    مانند سرطانی که ساعتی شنّی درباره اش حکم صادر می کند

    به یاری خدا ساعت را برگرداندیم...

    آغاز کن و به حساب باقیمانده عمر دشمنان برس

    آغاز کن و به حساب باقیمانده عمر دشمنان برس

    ***

    برخواستم و در زمان ذلّت، پیشانی امام عزّت را بوسیدم

    نپذیرفت

    و بعد چون صبحی سپیبد با نورش مرا به آغوش کشید

    و پیش از خروجم

    رؤیایی مرا به خود گرفت

    مانند شاخه ها می رقصید

    من فقط بر طیفی از یک شهید نشستم

    شهیدی عاشق اهل بیت رسول امت

    کسی که آهن را در مقابل دشمن نرم کرده بود

    هروله کنان برگشتم... شعار می دادم... در تمامی گوش ها فریاد می زدم

    ای نصر الله به پیروزی نزدیک، بشارت دادی

    و شگفتی را به دشمنان جنوب چشاندی

    ای نسل حسین، با بركت هستی!

    قصیده هایم به سوی تو تمایل دارد

    و بحر شعرهایم مضطرب است

    موشکهای یهود با تمام شومیشان و با وجود طن‌ها مواد منفجره خشمگین

    ناتوان هستند، نمي‌توانند جایی را اشغال كنند

    ولی کینه پسرعموها در کمین است

    تو را به خدا از موشکهای عرب بترس!

    تو را به خدا از موشکهای عرب بترس!

    تو را به خدا از موشکهای عرب بترس!

    http://www.gharibreza.com/Portal/Cul...149/71243.aspx

    منتشر شده در نشریه راه شماره 45

    رابطة الحوار الديني مؤسسة أهلية بإيران تحاول أن تلعب دور همزة الوصل بين إيران و العالم الإسلامي.
    ندعوكم للمرور عن هذا الجسر الثقافي و مشاهدة إيران بنظرة أخرى


    www.alhiwaraldini.com

  2. #2
    عـضــو الصورة الرمزية محمد خلف الرشدان
    تاريخ التسجيل
    18/02/2008
    العمر
    74
    المشاركات
    1,970
    معدل تقييم المستوى
    18

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    قصيدة رائعة من رجل شاعر رائع ، قالها بحق رجل عربي مقدام ، صنع النصر والعزة والفخار لأمة العرب جمعاء ، حياته كلها تضحيات وبيارق نصر على العدو اللدود لأمتنا إسرائيل ، قصيدة جميلة يستحقها من هزم الأعداء طيلة 33 يوماً ، لقد قدم لأمته مالم يقدمه الآخرون ، وأعطاها الأمل بالنصر المؤزر على اسرائيل ، هو عنوان النصر وحامل السيف بوجه الأعداء ، كل من يقاوم إسرائيل ويضربها ويؤدبها وينتقم لنا منها هو في قلوبنا وعيوننا ، هو محط احترامنا كأمة فقد عانينا من إسرائيل بعد أن استأسدت علينا ونكلت بنا وقتلت أطفالنا ونساءنا وما زالت تحاصر شعباً عربياً وتمنع عنه الطعام والماء ، وجاء دوره ليكيل الصاع صاعين لهذه الدولة المسخ ، هذا الرجل الأبي العربي الحر حسن نصر الله يستحق منا الورود والقصائد الجميلة ويستحق الإحترام والتقدير والتبجيل والتعظيم ، ومن يقل غير ذلك فليرنا ماذا فعل الآخرون ، عاشت المقاومة العربية في كل مكان على أرض العرب ، والموت لأمريكا وإسرائيل والعملاء والخونة .

    أنا عربي وولدت في أرض العرب حراً أبياً ، لا أقبل الضيم ، ولن يقر لي قرار حتى تعود فلسطين حرة عربية ، ويعود العراق حراً عربياً .

  3. #3
    عـضــو الصورة الرمزية غريب رضا
    تاريخ التسجيل
    05/09/2009
    العمر
    45
    المشاركات
    178
    معدل تقييم المستوى
    15

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    أهلا بك أستاذي الكريم و نعم ما وصفت... اللهم أيد المقاومين في أرجاء أرضك

    رابطة الحوار الديني مؤسسة أهلية بإيران تحاول أن تلعب دور همزة الوصل بين إيران و العالم الإسلامي.
    ندعوكم للمرور عن هذا الجسر الثقافي و مشاهدة إيران بنظرة أخرى


    www.alhiwaraldini.com

  4. #4
    أستاذ بارز الصورة الرمزية محمد علي الهاني
    تاريخ التسجيل
    24/08/2007
    المشاركات
    5,279
    معدل تقييم المستوى
    22

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    أخي الفاضل المترجم القديرغريب رضا

    أحسنت الاختيار ؛ فنعم المُهدي والمُهدى إليه ، ونعم المترجم !

    جزاكم الله جميعا أحسن الجزاء في الدنيا وفي الآخرة ...

    وتقبّل أطيب الأمنيات وأخلص الدعوات وأصدق الودّ وفائق التقدير.

    التعديل الأخير تم بواسطة محمد علي الهاني ; 09/04/2010 الساعة 03:26 AM

  5. #5
    عـضــو الصورة الرمزية غريب رضا
    تاريخ التسجيل
    05/09/2009
    العمر
    45
    المشاركات
    178
    معدل تقييم المستوى
    15

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    الله يبارك فيك أستاذي الكريم
    أسال الله أن يوفقنا لمزيد من الترجمات و التواصل بين اللغتين العظيمتين العربية و الفارسية

    رابطة الحوار الديني مؤسسة أهلية بإيران تحاول أن تلعب دور همزة الوصل بين إيران و العالم الإسلامي.
    ندعوكم للمرور عن هذا الجسر الثقافي و مشاهدة إيران بنظرة أخرى


    www.alhiwaraldini.com

  6. #6
    أستاذ بارز الصورة الرمزية الدكتور محمود حمد سليمان
    تاريخ التسجيل
    07/05/2009
    المشاركات
    772
    معدل تقييم المستوى
    15

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    الفاضل الأخ غريب رضا الموقر
    وأنا أعبر المنتديات وقعتُ على روضتك الغناء العامرة بكل إبداع وأغراس طيبة..
    أشد على يديك بكل الحب والمودة .. فالحق سيظهر على الباطل ولو مهما حاول أعداء الأمة وعملاؤهم في لبنان وغير لبنان.. فالله غالب على أمره ولو كره الكارهون.. وللمقاومة كل عطاء ونصر بإذنه تعالى.. إنه هو السميع العليم.
    من القلب تحياتي وأشواقي
    د. محمود حمد سليمان ( عكار . لبنان )


  7. #7
    أستاذ جامعي الصورة الرمزية الدكتور بشيرالكشميري
    تاريخ التسجيل
    23/05/2007
    العمر
    63
    المشاركات
    11
    معدل تقييم المستوى
    0

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    السلام عليكم
    كلنا كنّا نحبّ ونجل السيد حسن نصر الله. لكن كبوة حصاننا هذا حدثت في سوريا!
    إلى متى هذا الرهان الخاسر المخزي مع الجزار بشار. مازالت هناك فرصة للسيد ليتبرأ عنه ويعيد ثقتنا في إمامته هو نفسه. جليّ أن النجل القرضاوي قرض القصيدة قبل الربيع العربي ولو سألناه عنها في ايامنا هذالإحتفظ بها إلى حين سقوط النظام الأسدي الثعلبي.
    لقد خسر حزب الله حبّ وتقدير الملايين من المسلمين جميعهم (من كل المذاهب). نرجوك أيها السيد المغوار أن تفيق من هذه الكبوة / الغفلة. فداك ملايين الفاسدين المفسدين. وبالله التوفيق.


  8. #8
    عـضــو الصورة الرمزية صلاح علي دوسكي
    تاريخ التسجيل
    28/02/2007
    المشاركات
    17
    معدل تقييم المستوى
    0

    افتراضي رد: ترجمة قصيدة للشاعر عبد الرحمن يوسف القرضاوي قالها في حق السيد حسن نصرالله

    وقفت عند الابيات التالية :

    ويمر الوقتُ لأبصره رجلاً يخفي العضلات
    فلا يتشاجر إلا من أجل الضعفاء
    ويمر الوقت لأبصره في هذي اللحظة كالأسد الجبار
    ولكن يُهدي الحب الى الأشبال كنورٍ في الظلماء
    يعلو فوق الهاماتِ ولكن من دون استعلاء

    وتساءلت يا ترى هل مازال الشاعر على رأيه ؟؟
    وهل صحيح ان السيد يخفي العضلات ولا يتشاجر الى لنصرة الضعفاء؟؟ وماذا قدم لضعفاء سوريا غير القتل والذبح ؟؟
    انا اشك في ان يكون الشاعر عبدالرحمن لا يزال على رأيه في السيد حسن نصرالله


+ الرد على الموضوع

الأعضاء الذين شاهدوا هذا الموضوع : 0

You do not have permission to view the list of names.

لا يوجد أعضاء لوضعهم في القائمة في هذا الوقت.

الكلمات الدلالية لهذا الموضوع

المفضلات

المفضلات

ضوابط المشاركة

  • لا تستطيع إضافة مواضيع جديدة
  • لا تستطيع الرد على المواضيع
  • لا تستطيع إرفاق ملفات
  • لا تستطيع تعديل مشاركاتك
  •