"عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو "
الأخوة الافاضل أنقل لكم قطعة شعرية باللغة الفارسية لأستاذي الدكتور محمد الخاقاني عنوانها " گلخانه " و هو یصف زوجته و ارجو من سماحة الشیخ غریب رضا أن یتفضل بترجمتها بالعربية مع خالص التقدير
همسری دارم ملیح و مهربان
همدل و همداستان و همزبان
شاد و شادان شوخ و شنگ و شادمان
شیرزن شور آفرین شیرین بیان
مظهر مهر و وفا و مرحمت
با محبت با صفا با معرفت
همسرم ماه شبستان من است
مرغ عشق باغ و بستان من است
در کنارش دل پر از شور و وفاست
در فراقش خالی از لطف و صفاست
شط شعری کز دلم لبریز شد
قبل از آن از قلب او سر ریز شد
طوطی شعرم کز او تقلید کرد
شعر هم ذوق مرا تمجید کرد
چون نگاهش در نگاهش دوختم
تازه رسم عاشقی آموختم
پیش از این پیوند نابگسستنی
شیشه ای بودیم ما بشکستنی
هر دومان بودیم تنها و غریب
در وطن غربت چه سخت است و رهیب
من جدا افسرده و زار و پریش
او جدا سر در درون لاک خویش
من اسیری در دل زندان تن
او رها گم گشته در کوه و دمن
تا برون شد دست تقدیر از نهان
سرّی از اسرار پنهان شد عیان
سرنوشت این داستان را خوش نوشت
چون گلم را باگلش با هم سرشت
عهد غربت رفت و قربت سر گرفت
وز شرار عشق ، مستی در گرفت
دل که از وحشت گریبان می شکافت
از نسیم تسکنوا آرام یافت
این تقارن شوربخش خانه شد
مایه گرمای این کاشانه شد
مزرع گلگشت ما چون داد بار
با دو گل گشت این گلستان چون بهار
اولین گل چون شرار آذرخش
مثل توفان تند و چابک مثل رخش
مثل باد آزاد و مثل سرو راد
مثل آتش داغ و مثل غنچه شاد
دومین گل مثل گلبرگ حریر
در حجاب عزّت خود سربزیر
چون نسیم آرام و چون طاووس رام
خرّم و پدرام و شاد و خوش مرام
سرّ انبتنا من الزوج البهیج
شد مهیج و سرزد از جفتی مزیج
خرّم آن باغی که داد این گونه بر
نور چشم مادر و جان پدر
خانه از لطف خدا گلخانه شد
گل شکفت و جان ما پروانه شد
خانه گر نبود سرای همدلی
به که در ویرانه یابی منزلی
اینک ای پروردگار خوش کنشت
ای که کردی خانه ام را چون بهشت
خود تو صاحبخانه ای ما میهمان
میهمان را کی کند رد میزبان
خانه مان را مسجد مسجود کن
خانمان را هم بدان محمود کن
خانه بخشیدی به خاقانی ز مهر
خانه دل را بگستر چون سپهر
دل که دلبر را بگیرد در میان
در میان کی گیرد او را آسمان
کن من و اهل مرا اهل نماز
خود تو صاحبخانه ای : مهمان نواز
المفضلات